۴ اسفند ۱۳۸۶

رپرهای ايرانی

http://www.bbcpersian.com

00:17 گرينويچ - شنبه 05 نوامبر 2005

محمود عنایت

کشفهای جدید یک گردشگر انگلیسی در ایران

تابستان سال گذشته يک پسر ۲۸ ساله انگليسی به اسم جيمی به ايران ميره. جيمی در حال حاضر منتطر انتشار کتاب خاطرات سفرش به ايرانه که اين کتاب اسم عجيب غريبی داره: رپرهای ايرانی و پورن ايرانی!

در این سفر جیمی دو چیز مهم کشف میکنه، اول استفاده از الکل طبی (سفید) به جای مشروب و اینکه گروه "مدرن تاکینگ" معروفترین گروه دنیاست!

داستان این سفر را از زبان خود جیمی بخونید:

تابستان سال پیش به ایران رفتم و از اکثر نقاط دیدنی ایران دیدن کردم. من کل مسیر از انگلستان تا مرز ایران با ترکیه را با سواری گرفتن مجانی از ماشینهای گذری طی کردم.

در این سفر، از کشورهای فرانسه، بلژیک، آلمان، اتریش، مجارستان، کرواسی، صربستان، بلغارستان و در نهایت ترکیه رد شدم. گذشتن از این کشورها هم به اندازه خودش جالب بود.

در برنامه سفر اولیه من، ایران مقصد نهایی نبود، من تصمیم داشتم که از فرانسه تا بندر شانگهای در چین را از طریق جاده ابریشم طی کنم.

برای دنبال کردن این مسیر مجبور شدم که برای گرفتن ویزای ایران هم اقدام کنم و این ویزا رو خیلی سخت گرفتم؛ چند ماه طول کشید.

خیلی از دوستانم به من توصیه کردن که به هیچ وجه به ایران سفر نکنم. به این دلیل که به گفته های اونها ایران جای خطرناکیه و حتی امکان داره که اونجا جون آدم در خطر باشه.

از اونجا که من موفق نشدم که به اندازه کافی پول برای دنبال کردن مسیرجاده ابریشم پس انداز بکنم تصمیم گرفتم که به ایران برم، چون تنها کشوری بود که برای دریافت ویزاش خیلی سختی کشیدم و نمی خواستم به همین راحتی ها از دستش بدم.

من تا قبل از سفر به ایران هیچگونه مطلب مثبتی در مورد ایران نشنیده بودم. تمام مطالبی که من شنیده بودم منفی بود. تمام عکسهایی که از ایران در روزنامه ها دیده بودم، عکسهای سیاه و سفید بود که اکثرا موضوعشون حجاب یا مراسم عزاداری مذهبی بود.

به همین دلیل ایران برای من کشوری بود کاملا متفاوت از سایر کشورهایی که معمولا توریستها اروپایی می روند. ایران برای من یک دنیای تازه بود.

برخورد با ایران واقعی

در واقع در دومین روز سفرم در ماکو بود که فهمیدم که ایران واقعی با اون تصویری که من در ذهنم داشتم خیلی متفاوته. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد مهمان نوازی ایرانیها بود. من در ماکو به یک کباب فروشی رفتم. در اونجا یک نفر همه پول غذای من را حساب کرد، فقط به خاطر اینکه خارجی بودم و مهمان شهرشون. حتی اون شخص تمام نقاط دیدنی شهر را هم به من نشون داد.

در تبریز که بودم در نهایت خستگی و با یک کوله پشتی گنده بر روی پشتم و در به در به دنبال پیدا کردن هتل، یک نفربه طرف من اومد و پرسید که آیا به کمک احتباج دارم یا نه؟ من هم در اون شرایط بدون هیچ گونه معطلی قبول کردم.

جلوی یک تاکسی را گرفت و از من پرسید که آیا دلم میخواد که به همراه او و همسرش در عصر همون روز به یک رستوران برم. از من پرسید که چه ساعتی قرار بگذاریم و از اونجایی که من ساعت همراهم نبود، ساعت خودش را از دستش باز کرد و به من داد! من در کمال ناباوری، ابتدا از قبول کردنش طفره رفتم ولی بعد از اصرار شدید، این پیشنهاد سخاوتمندانه را قبول کردم.

این شخص به من گفت که اینجوری حتما مجبور می شم که سر قرار حاضر بشم. این یک چیزیه که به هیچ وجه امکان نداره یک انگلیسی در مورد یک توریست خارجی انجام بده.

البته من قبلا شنیده بودم که در ایران یکی از عادات اجتماعی، تعارف کردنه. به این معنا که امکان داره به شما پیشنهادی از روی ادب بشه ولی این پیشنهاد واقعی نیست تا زمانی که شما سه بار رد کنید و اگر برای بار چهارم باز هم پیشنهاد تکرار شد، میشه اون پیشنهاد را قبول کرد.

شب با اونها به رستوران رفتم و در اونجا به من پیشنهاد کردن که به جای ماندن در هتل به منزل اونها برم.

در خانه اونها بود که برای اولین بار با فرهنگ غربی در ایران برخورد کردم. از من پرسیدن که من به چه موسیقی گوش می کنم، من از یک سری گروه نام بردم که اونها تا به حال نشنیده بودند. اونها از مایکل جکسون، کریس دی برگ، پت شاب بویز و گروه مدرن تاکینگ (Modern Talking) نام بردن، من گفتم که اسم گروه مدرن تاکینگ را تا به حال نشنیدم. در کمال تعجب جواب دادند که چطور همچنین چیزی ممکنه؟ این گروه یکی از معروفترین گروهای دنیا هستن.

اونها کتابی به من نشون دادن که ترجمه اشعار این گروه از انگلیسی به فارسی بود و به من گفتند که اشعار این گروه شبیه به حافظ است که وقتی اشعار حافظ را خوندم متوجه شدم که اصلا اینجوری نیست!

بعدها آهنگهای این گروه و همینطور کریس دی برگ را به کررات در ایران شنیدم که به گفته یک نفر، دلیل محبوبیت کریس دی برگ در ایران اینه که این خواننده جزو معدود خوانندگان غربیه که آثارشون اجازه پخش در ایران رو داره، اون هم به دلیل آموزشی و تا حدی مذهبی بودن اشعار کریس دی برگه!

کشف مشروب جدید

چند تا پسر جوون که باهاشون در ماسوله آشنا شده بودم منو به یک مهمونی در فشم دعوت کردن. در حالیکه دور هم نشسته بودیم یکی از بچه ها گفت برم مشروب بگیرم و برگردم ، من پیش خودم فکر کردم که آخه در کوه چه جوری میشه مشروب خرید! بعدا فهمیدم که اون شخص رفته به داروخانه در دهی نزدیک و الکل طبی خریده!! من اونجا برای اولین بار در عمرم از الکل سفید طبی به عنوان مشروب استفاده کردم!

بعد از مدتی بچه ها تصمیم گرفتن با اون حالت به تهران برگردند و شروع کردن به رانندگی به سمت تهران. آن دورانی که توی ماشین بودم و تجربه آن رانندگی، یکی از بدترین تجربه های من در طی اقامتم در ایران بود! اما در یک مهمانی دیگه در تهران، هم برای بار اول دختر های بدون حجاب دیدم که برام خیلی جالب بود، هم در آن مهمانی مشروب درست وحسابی به مهمان ها تعارف شد.

در همدان هم که بودم به یک مهمانی دعوت شدم. یه روز وقتی داشتم در یک داروخانه سعی می کردم با حرکات دست به فروشنده بگم که خمیر دندون می خوام ، یک پسر جوان از مشتریهای داروخانه، به کمکم آمد. بعد به من گفت که آیا دوست دارم با بقیه دوستهاش آشنا بشم، من هم قبول کردم. رفتیم به منزل یکی از اونها و آنها شروع کردن به مشروب خوردن و یکیشون از من پرسید که آیا مایل هستم یک "فیلم سوپر" ببینم، من هم با توجه به معنی کلمه سوپر در زبان انگلیسی که به معنی بهترین هست، گمان کردم که یک فیلم خیلی خوب ایرانی منظورشون هست ولی در کمال ناباوری متوجه شدم که منظور اونها از فیلم سوپر، همون فیلم سکسی است، این هم یکی از عجیب ترین تجربه هام در ایران بود!

ایرانیها، مهمان نوازترین ملت دنیا!

به نظر من جامعه ایران در حال گذار از یک جامعه بسته به سمت یک جامعه بازه. مثلا در یزد، در یک قهوه خانه سنتی دیدم که گروهی دختر و پسر نشستن و با هم بلند بلند حرف می زنن و شوخی می کنن. کسانیکه با من بودند، گفتند که تا همین چند سال پیش گفتگو بین پسرها و دخترها به این صورت امکان پذیر نبود.

من در داخل ایران در شهرهای مختلف یک تفاوت آشکار فرهنگی دیدم ، مثلا جوانهایی که در تبریز یا یزد با هاشون آشنا شدم از نظر فرهنگی و رفتاری خیلی با جوانهای تهران، شیراز و اصفهان فرق داشتن.

یکی از مسایلی که در ایران باهاش برخورد کردم، این بود که تاکسی ها و مغازه دارها به دلیل اینکه خارجی بودم بیشتر ازم پول می گرفتن. این پدیده در اکثر نقاط توریستی دنیا به چشم می خوره ولی در ایران خیلی شدیده. من خیلی از وقتم سر چونه زدن و پایین آوردن قیمتها تلف شد!

ولی باز تکرار می کنم که شدت مهمان نوازی و مهربانی ایرانیها غیر قابل وصف هست و من همچنین چیزی تا به حال ندیده بودم!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام نوشتت جالب بود ولی کاش بیشتر با گروهای مذهبی واسلام در ایران اشنا می شدی